برای ع. پاشایی

قیلوله ی ناگزیر
در تاق تاقی حوضخانه،
تا سال ها بعد
آبی را
مفهومی از وطن دهد.

امیرزاده یی تنها
با تکرار چشم های بادام تلخش
در هزار آینه ی شش گوش کاشی.

لالای نجواوار فواره یی خرد
که بر وقفه ی خواب آلوده ی اطلسی ها
می گذشت
تا سال ها بعد
آبی را
مفهومی
ناگاه
از وطن دهد.

امیرزاده یی تنها
با تکرار چشم های بادام تلخش
در هزار آینه ی شش گوش کاشی.

روز
بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سال ها بعد
تکرر آبی را
عاشقانه
مفهومی از وطن دهد
تاق تاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده ی فواره یی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه
و تکرار ناباور هزاران بادام تلخ
در هزار آینه ی شش گوش کاشی
سال ها بعد
سال ها بعد
به نیمروزی گرم
ناگاه
خاطره ی دوردست حوضخانه.

آه امیرزاده ی کاشی ها
با اشک های آبی ات!

آذر ۱۳۵۵

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو